گل سرخ بارانی
صحبت گل سرخ از باران و
صحبت باران از گل سرخ است،
اما هی باد میآید،
آمدن، وزیدن، و افعال سادهئی دیگر.
با این همه، وقتی که وزیدنِ باد ... هی بیجهت است،
یعنی چه!؟ هی علامتِ حیرت! هی علامت پرسش؟
گل سرخ، پیادهئی مغموم است
گوشهی یک پارک قدیمی شاید
خواب دامنهئی دور از دست را میبیند.
پس چرا پی ستاره در پیالهی آب میگردی گلم!؟
یک امشب نخواب و بر بام باد برآ،
سینهریز ستارگانِ باکره را به نرخ یک آواز ساده خواهی خرید
فکر میکنی من بیجهت به این زبانِ هفت ساله رسیدهام!؟
نه به جان نسیما، نه!
بخاطر همهی آن خوابهامان در نیمهراهِ بیم و باور است که چانه میزنم
باد که بیاید، باران که بیاید
تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمیخواهی شاعر باشی، باران باش!
همین برای هفتپشتِ روئیدنِ گل کافی است،
چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!
سلام مهتاب جان دلنوشته های تنهائیت زیباست بکوش زیباتر شوند.منتظر حضورت هستم.
سلام مهتاب [ماچ][چشمک] خوبیییی واقعاَ شعرش قشنگ بود .